۱۳۸۸/۰۶/۲۹

رویش ناگزیر جوانه


گیرم که در باورتان به خاک نشستم
و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهاتان
زخم‌دار است

با ریشه چه می‌کنید؟

گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمین پرنده‌ای
پرواز را علامت ممنوع می‌زنید

با جوجه‌های نشسته در آشیانه چه می‌کنید؟

گیرم که می‌زنید
گیرم که می‌بُرّید
گیرم که می‌کُشید

با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید؟


این شعر بسیار زیبا، دکلمهٔ آغازین ترانهٔ «بغض» از آلبوم «بچه‌های ایران» است. شاعر این ترانه اکبر آزاد، آهنگساز آن بابک بیات، و خوانندهٔ آن داریوش اقبالی است.

۱۳۸۸/۰۶/۲۷

سبزهای قلابی در راهپیمایی روز قدس، ۲۷ شهریور ۱۳۸۸

امروز در راهپیمایی روز قدس در مسیر آزادی تا انقلاب بودم. رخدادهای مهمی که دربارهٔ این راهپیمایی به ذهنم می‌رسد را می‌نویسم:
  • جمع سبزها از کمی پیش از ساعت ۱۰ صبح شکل گرفت و در حدود ساعت ۱۰:۱۵ دستهٔ آن‌ها (حدود چندصد نفر) آغاز به راهپیمایی کرد.
  • حامیان حکومت (غیرسبزها را می‌گویم!) تقریباً همزمان با سبزها آغاز به حرکت کردند. آن‌ها بلندگوهای زیاد، وانت‌های پشتیبانی، پلاکاردهای فراوان، و سازمان‌دهی داشتند، در حالی که سبزها هیچ‌کدام را نداشتند. در عوض، جمعیت سبزها دست‌کم سه‌برابر آن‌ها بود (این تخمین واقعاً حد پایین جمعیت سبزهاست).
  • آن طور که فهمیدم، راهکار اصلی غیرسبزها جدانگه‌داشتن سبزها از صف خودشان بود؛ یعنی نمی‌خواستند حامیان حکومت با سبزها آمیخته شوند. به چندین روش این کار را می‌کردند. وقتی سبزها به نزدیک میدان انقلاب رسیدند، چند ردیف از نیروهای انتظامی جلوی آن‌ها ایستادند و نگذاشتند که سبزها پیش‌تر بروند. هرچند که این نیروها بارها مجبور به عقب‌نشینی شدند، ولی اثر خود را گذاشتند و جلوی خیلی از سبزها را در راه میدان انقلاب گرفتند.
  • ولی راه کثیف دیگری که برای رسیدن به منظور خود پیش گرفتند، استفاده از چند جوان با لباس‌ها و نمادهای سبز قلابی بود. این چندنفر جلوی جمعیت می‌ایستادند و دستشان را به هم زنجیر می‌کردند و با چهره‌ای حق‌به‌جانب از مردم می‌خواستند که جلوتر نروند. به مردم می‌گفتند «همین جا بنشینید» و «جلوتر نروید.»
  • من خوشبختانه توانستم چند عکس از آن‌ها بگیرم. البته پس از آخرین عکس، یکی از آن‌ها فهمید و نزدیک بود دوربینم را بگیرد که مردم جلویش را گرفتند. حدس می‌زنم که یافتن نام و نشان و سابقهٔ آن‌ها از روی عکس‌شان نباید کار سختی باشد.
  • این هم از عکس‌ها:





۱۳۸۸/۰۶/۲۰

فرصتی برای جنبش سبز از سخنان رهبر در نماز جمعه


این‌ها تحلیل‌های یک دوست است که با اجازهٔ خودش اینجا آورده‌ام.

به نظر من سخنان رهبری در نماز جمعه (۲۰ شهریور ۱۳۸۸) به معنای ملایمت و پذیرفتن شکاف های جدی بود. برخلاف آنچه که درسایت ها آمده بود که این سخنان زمینه ساز دستگیری موسوی و کروبی و سرکوب وسیع جنبش سبز خواهد بود چنین نشد. حال ازا ین فرصت موسوی و کروبی و مجمع روحانیون و تمام اصلاح طلب ها می توانند به راحتی و با هوشیاری به نفع جنبش سبز و اصلاحات استفاده اساسی ببرند.
1 - آنها می توانند تمام مردم را در تمام شهرستانها و بدون ترس دعوت به راهپیمایی روز قدس کنند . می توانند بگویند که در راستای وحدت و در راستای فرمایشات مقام معظم رهبری (کاری که بارها کرده اند واین یک بارهم می توانند بکنند) و برای نشان دادن وفاداری به نظام به روز قدس می آییم ولی برای نشان دادن تنوع افکار سیاسی و سلیقه ها و بازهم در جهت خطبه های مقام معظم رهبری با نمادهای خاص خودمان (رنگ سبز و آبی و غیره) به خیابان ها می اییم. به این ترتیب تندروها حتما خلع سلاح خواهند شد و مقامرهبری هم خواهند توانست وزن سیاسی طرفداران احمدی نژاد را به عینه مشاهده کنند.
این کار یک زیرکی سیاسی می خواهد که امیدوارم اصلاح طلبان داشته باشند. ایشان که در هر فرصتی خواسته اند خود را از معرض اتهام مخالفت با رهبری دور کنند و مقام رهبری را از تندروها دور کنند این بهترین فرصت را در اختیار دارند.

2- با تظاهراتی که در جهت خطبه های مقام رهبری و در جهت وحدت ملت و علاقه به نظام اسلامی و در عین حال نمایش تنوع و گوناگونی سیاسی انجام می شود هیچ نیروی بسیج و سپاه و لباس شخصی نمی تواند مخالفت کند. ولی این چنین تظاهراتی و نمایش آن در صدا و سیمای ایران و دنیا به تمامی افراد به تمامی گروه ها اعم از خارجی وداخلی و حزب اللهی و غیره وزن سیاسی سبزها و در نهایت تقلب بزرگ انجام گرفته و عدم مشروعیت دولت احمدی نژاد را نشان خواهد داد. بیش از همه خود رهبری از مشاهده مستقیم مردم متاثر و احیانا مبهوت خواهد شد.

3- این تاکتیک راه را برای استفاده مجدد از ان در تمامی مناسبت های آینده مثل محرم باز خواهد کرد.

۱۳۸۸/۰۶/۱۷

چرا سکولاریسم؟

سکولاریسم (و لائیسیته که مفهومی نزدیک به آن است) به جلوگیری از دخالت دین در امور عمومی جامعه یا امور سیاسی کشور گفته می‌شود. این دو تفکر چندان هم که در آغاز به نظر می‌رسند ضددین نیستند. مثال زیر می‌تواند حسّ نزدیک‌تری از سکولاریسم به دست دهد. در این مثال مفهوم اسلامی «خمس» را در یک حکومت اسلامی و در یک حکومت سکولار با هم مقایسه می‌کنیم.

در اسلام، یا به‌زبان دقیق‌تر در شیعه، نوعی از مالیات هست به نام «خُمس.» شیعیان مکلف‌اند هر سال یک بار دارایی‌های خود را جمع بزنند و یک‌پنجم‌اش را به عنوان خمس بدهند. خمس را باید به مرجع تقلید یا نماینده‌اش داد تا او در راه کمک به سادات فقیر، یتیم و درراه‌مانده و... صرف کند. یا می‌توان با اجازهٔ مرجع تقلید خمس را در جایی که او اجازه می‌دهد مصرف کرد.

در حکومت اسلامی که قوانین اسلام در آن اجرا می‌شود، همهٔ مکلفان باید خمس بدهند. چنین حکومتی باید قانونی داشته باشد تا از همه پولی را به عنوان خمس بگیرد؛ چیزی شبیه مالیات بر دارایی که الان هم شاید وجود داشته باشد. مقدار این مالیات هم ۲۰٪ است، یعنی همان یک‌پنجم. حال اگر بعضی از افراد این جامعه به هر دلیلی نخواهند خمس بدهند چه می‌شود؟ از آن‌جا که در حکومت اسلامی خمس یک «قانون» است (و نه صرفاً یک حکم شرعی) حکومت به اجبار خمس را از آن‌ها می‌گیرد، یعنی مثل هر قانون دیگری، برای پرداخت خمس ضمانت‌های اجرایی مانند جریمه و زندان و... می‌گذارد.

حالا چه می‌شود اگر حکومت اسلامی نباشد و به جایش سکولار باشد؟ در این حالت قوانین کشور لزوماً منطبق بر قوانین اسلام نیستند. اساساً در حومت سکولارِ دموکراتیک قوانین از جایی نازل نمی‌شوند، بلکه مردم آن‌ها را تعیین می‌کنند.

فرض کنید که مردم در یک جامعهٔ سکولار، از راه‌های دموکراتیک مالیاتی را بنا گذاشتند که مانند خمس است، با این تفاوت که به جای بیست‌درصد، ده‌درصد است (مثلاً مردم به نمایندگانی رأی دادند و آن نمایندگان چنین قانونی وضع کردند). حال همهٔ مردم موظف‌اند سالی ده‌درصد از درامد خود را به عنوان این مالیات جدید بدهند و اگر ندهند، پیگرد قانونی می‌شوند، زیرا قانون را زیرپا گذاشته‌اند.

ولی در بین این مردم، شمار زیادی شیعه‌اند و بنابر اعتقادات مذهبی‌شان، باید سالی بیست‌درصد خمس بدهند. در این صورت این افراد هر سال ده‌درصد باقیمانده را شخصاً به دست مراجع تقلیدشان می‌رسانند. در چنین جامعه‌ای، نخست این که هیچ قانونی نیست که برخلاف خواست اکثریت جامعه باشد (اکثریت می‌خواهند ۱۰٪ مالیات بدهند و همین قدر هم می‌دهند) و دوم این که هیچ مسلمان شیعه‌ای هم نیست که نتواند به وظیفهٔ دینی‌اش عمل کند. هر کس آزاد است هر چه‌قدر که بخواهد پول به مرجع تقلیدش بدهد.

آیا در چنین جامعه‌ای اسلام در خطر است؟! به نظر من چنین نیست. هر کس که بخواهد، آزادانه قوانین اسلام را اجرا می‌کند، و کسی هم که اعتقادی به اسلام ندارد برایش مشکلی پیش نمی‌آید و تنها باید به ملزومات جامعهٔ دموکراتیک (یعنی همان ده‌درصدی که اکثریت آن را پذیرفته‌اند) پایبند بماند.